رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

ذوق خاله شیرین

پسر قشنگم این مطلب مخصوص شما و خاله شیرینه که موهای من و از ریشه در آورد اینقدر گفت !مامانی الان کچل شده مو نداره خاله شیرین هفته ی پیش اومده بود به وبلاگت و خیییییییییییییلی خوشش اومده بود و ذوقیده بود مخصوصا از عکسات و مخصوصا هم از نمایشگاه گل خیلی هم تاکید کرده که اینجا اعلام کنم که هم از وبلاگت هم از عکسات خوشش اومده و ذوقیده داشت غش می کرد از شوق زیاد من رفتم نجاتش دادم امروز هم برای 100 مین بار ازم پرسید که ثبت کردی تو وبلاگ یا نه من هم گفتم نه اومدم فقط همین و بگم بفرما خاله شیرین گفتم  خیالت راحت شد ...
13 خرداد 1392

واکسن 6 ماهگی رادینی

پسر باهوشم سه شنبه من و شما و دایی جونی و مامان جونی رفتیم برای زدن واکسن بعد از قد و وزن که همه چیز نرمال بود و خانم دکتره توضیح داد که از این به بعد چه غذاهایی و به عنوان غذای کمکی باید بخوری البته همه چیز و خودم می دونستما فقط گوش دادم که دلش خوش باشه خلاصه نوبت واکسنت هم که شد واکسن و زدیم و طبق معمول شما هم گریه کردی و تا رسیدیم خونه ساکت شدی چون پیش دایی بودی ساکت بودی شما دایی خییییییییلی دوست داری زمانی که صدای دایی و میشنوی اگه در حال گریه هم باشی ساکت میشی و میخندی به خاطر همین خیالم راحت بود  واما واکسن: بر عکس دو تا واکسن قبلیت که خیلی اذیت کردی و گریه کردی و تب کردی این واکسن خداروشکر خوب بود و شم...
9 خرداد 1392

7ماهگی رادین

پسر دوست داشتنی من  7ماهگیت مبارک امروز شما وارد 7 ماهگی میشی که خیلی از این بابت خوشحالم فردا هم شما وقت واکسن داری از این بابت هم خوشحالم که در حال حاضر این مزاحمت تموم میشه تا 1 سالگی از اینکه هر 2 ماه یک بار درد می کشی و تب میکنی خیلی ناراحتم ولی خوشحالم که فردا تموم میشه وتا 6 ماه دیگه خبری نیست فردا قراره که دایی جونی بیاد دنبالمون بریم برای زدن واکسن جالبه واکسن 2ماهگی بامامان جونی رفتیم 4ماهگی با بابا جونی رفتیم 6ماهگی هم با دایی جونی تنوع دادیم دیگه الان هم فرشته ی مامان خوابیده کارهایی که رادینی از 4ماهگی به الان انجام داده غلت میزنه توی خواب دست و پاهاش...
7 خرداد 1392

بدون عنوان

این هم چند تا عکس دیگه که دیروز گرفتم تا لباسات و تنت کردم ذوق کردی که داریم میریم دد   این هم اولین روروک سواری پسرم که بعد از 10 دقیقه نشستن زودی خسته میشی و دستات و باز میکنی که من و بغلم کن خب پسر نازم شما دیگه هیچ عکسی از ما طلب نداری همش به دستور شما اجرا شد و از این به بعد سعی می کنم که همونروز یا طی 2 روز بعدش انجام بدم که بد قول نشم عسلم ...
6 خرداد 1392

بدون عنوان

رادین درس خونه قربونش برم من اینجا هم محوطه ی داخلی و بیرونی سالن غذاخوری هتل که شما اکثر اوقات خواب بودین   چند تا عکس هم از محوطه ی هتل رادین و بابا جونی  در لابی هتل پسر گلم من و بابا جونی عاشق این عکستیم اوج هیجان و میرسونه فدات بشم که اون خنده هات بهمون انرزی می ده از ترس اینکه پشه های بد جنس نیشت نزنن خوابوندمت داخل پشه بند ولی تا دلت بخواد من و نیش زدند پسرم این هم تراس اتاقمون که روبرومون  چند تا درخت پرتقال و نارنج بود خیلی طبیعت قشنگی بود این هم چند تا عکس از محوطه ی هتل میریم که داشته باشیم...
6 خرداد 1392

بدون عنوان

پسرم این هم عکسای قزوین که قبلا رفته بودیم .اردیبهشت ماه رفته بودیم خونه ی عمه ی بابا جونی این عکس هایی که گذاشتم توی راه گرفتم و زمانی که داشتیم میرفتیم باغ ازت گرفتم  دیگه توضیح خاصی نداره   فقط یک توضیح کوچولو این عکس داره اینکه :این نی نی خوشمزه نژا جونه نوه ی عمه ی بابا جونی میشه ...
6 خرداد 1392

بابا جونی روزت مبارک

اول از همه مامانی رادین جون میگه که بهترینم نازنینم روزت مبارک درسته که امسال سال اول پدر بودن شما بوده و من باید زودتر از اینا تبریک میگفتم ولی خودت شاهد بودی که سفر بودیم و نمیشدشرمندتم عزیزم روز مرد رو به مرد راستینی  مثل همسرم که مقام بالای مردانگی و پدر بودن رو درک کرده تبریک میگم و زیباترین کلمه ای که میشه در این روز گفت یک دوستت دارم همراه با یک اسمان عشق و تمنا هست روزت مبارک بهترینم       بابا جونی من هم روزتون و به نوبه ی خودم تبریک میگم بزار بوس کردن یاد بگیرم سال بعد غرق بوست میکنم فکر میکنم این قشنگترین هدیه ی یک نی نی کوچولوی خوشمزه باشه باز هم معذرت می ...
5 خرداد 1392

بابلسر 92

و اما بابلسر از اون ساعت اول تا لحظه های برگشت یک عالمه عکس گرفتیم که بعدا مامانم میزارتشون آخه خاله جونیم دوربین وگرفت که ببره پیش مریم جونی تا عکس های قشنگم و ببینن فردا اگه خاله جونی بیاره مامانم حتما میزاره ساعت حرکتمون ساعت 5 بعد از ظهر بود  بابا جونیم دیرکردوالا که قرار گذاشته بودیم ساعت 3 راه بیافتیم که کار بابا جونیم طول کشید اشکالی نداره عجلمون چی بود ساعت 9 شب رسیدیم  بعد از اینکه اتاق و تحویل گرفتیم و اثاث هارو از ماشین پیاده کردیم شد ساعت 10 با مامان و باباجونی رفتیم شام بخوریم که مامانی دلش سوخت و موقع غذا گفت شاید بوش به مماخم (بینی) بخوره یه کوچولو هم من و تو غذاش شریک کرد چه ق...
5 خرداد 1392

تشکر از بابا جونی

پسر مهربونم از سفر بابلسر برگشتیم و خییییییییییییییییییییلی خوش گذشت بابا جونی سنگ تموم گذاشت با اینکه رانندگی خستش می کرد ولی باز هم دست از استراحت بر میداشت و من و شمارو میبرد تفریح و هر جا که دوست داشتیم و هر لحظه که تقاضا میکردیم  میبرد از همین جا دوتایی با هم میگیم که بابا جونی خییییییییییییلی دوستت داریم انتها نداره دوست داشتنمون واقعا یه پدر مهربون و یه همسر دوست داشتنی هستی که نمیشه محبتات و به این راحتی جبران کرد نه تنها توی این سفر بلکه همه  جا همیشه پشتیبانمون بودی و هستی و نمیزاری اب تو دلمون تکون بخوره ممنون ازت بابا جونی و از همین جا برات آرزوی سلامتی و سعادت و عمر با عزت داریم آ...
5 خرداد 1392